مهدی تهرانی

مهدی تهرانی
مقدمه:
تفکیک عرصه ی فرهنگ از سیاست بسیار مفید و کارآمد است.
چرا که افراط گرایان همواره سعی می کنند با خلط حیطه های مختلف حیات انسانی زمینه ی رسیدن به اهدافشان را هموار کنند.
گرچه تعامل این دو حیطه و تا حدودی همپوشانی شان، غیر قابل انکار است اما اگر هر آنچه که در عالم سیاست می گذرد را آینه ی تمام نمای فرهنگ زمینه ی آن بدانیم دایره ی حیات و پویایی فرهنگ و سیاست را تنگ کرده ایم.
این مقاله با استفاده از نتایج نظر سنجی موسسه گالوپ [*]، در صدد است نسبت میان گرایشهای خشونت آمیز سیاسی در جوامع اسلامی و تدین به اسلام را بررسی کند.
طرح مسئله:
پس از واقعه ی یازده سپتامبر جرج بوش تاکید کرد که آمریکا علیه تروریسم وارد جنگ شده است نه اسلام.
اما مسلمانانی هستند که از واکنش غرب نسبت به حوادث یازده سپتامبر چیز دیگری را استنباط می کنند.
علاوه بر این رسانه های غربی با پرداختن به بنیادگرایی در اسلام، نام اسلام را که با ابهامات و سوالات بی شماری در اذهان غربیان همراه بود مجددا برجسته کردند.
در این میان همواره این سوال مورد توجه بوده که براستی غربیان چه چیزی از اسلام می دانند؟ و اساسا از نظر آنان چه کسی از طرف اسلام سخن می گوید؟
نتیجه تبلیغات گسترده رسانه ها و حضور نظامی غرب در برخی از کشور های اسلامی این بود که تنها برداشتهای افراطی و بنیادگرایانه به اسلام نسبت داده شود و برخی از واقعیات که ریشه در تکثر و تنوع فکری و فرهنگی جهان اسلام داشت نادیده بماند.
به عنوان نمونه بر اساس نظر سنجی موسسه گالوپ در سال 2006؛ حدودا نیمی از آمریکایی ها معتقد بودند که مسلمانان بیش از حد در عقاید مذهبی خود افراطی هستند. و نزدیک به یک چهارم آنها مایل نبودند که همسایه ای مسلمان داشته باشند.
همینطور اکثر آمریکایی ها (طبق همان نظر سنجی) هیچ چیزی را شایسته تحسین در جوامع اسلامی نمی دانستند.
در نتیجه هر چند، جنگی که آمریکا آغاز کرده بود علیه ترورسیم بود اما افکار عمومی غرب پدیده ی ترورسیم را بسیار نزدیک به فرهنگ اسلامی و آموزه های دینی آنان تلقی می کرد.
بر این اساس می رفت تا جنگ با ترورسیم به جنگ با اسلام ترجمه شود. اما در این میان بودند محققان و پژوهشگرانی که متوجه شدند در غرب ناآگاهی های بسیاری نسبت به جهان اسلام وجود دارد. و لذا بر آن شدند تا چه بر اساس نظر سنجی های تخصصی و چه بر اساس پژوهشهای تحلیلی ذهنیت غرب را نسبت به جهان اسلام واقع گرایانه تر کنند.
نتایج اینگونه تحقیقات نه تنها پاسخ سوالات غرب بود بلکه نگرش جهان اسلام نسبت به خودش را هم می توانست واقع بینانه تر کند:
گام اول:
(جهان اسلام دنیایی متکثر و متنوع است)
به عنوان مثال بسیاری از ما جهان اسلام و جهان عرب را مترادف می پنداریم، در حالی که تنها یک پنجم مسلمانان جهان، عرب هستند. بزرگ ترین جوامع اسلامی در اندونزی و بنگلادش و پاکستان و هند و نیجریه می باشد نه عربستان سعودی و مصر و ...
همچنین دست کم 5 میلیون مسلمان در آمریکا و ده میلیون هم در اروپا زندگی می کنند. و دین اسلام در اروپا و آمریکا دومین دین رایج و در کانادا سومین دین رایج به شمار می رود.
و 57 کشور در جهان وجود دارد که مسلمانان در آن اکثریت را دارند.
با وجود این تکثر و تنوع زبانی و فرهنگی چگونه می توان درباره ی جهان اسلام قضاوت واحدی داشت؟ و یا برداشتهای بنیادگرایانه و افراطی که به عملیات های انتحاری و تروریسمی منجر می شود را الزاما برآمده از فرهنگ اسلام دانست؟
گام دوم:
(مسلمانان جهاد را مساوی با کشتار نمی دانند)
یکی از واژه هایی که در فرهنگ اسلامی کاربرد فراوانی دارد و مسبب نگرانی زیادی در میان غربیان گشته واژه ی "جهاد" است.
بر اساس نظر سنجی موسسه گالوپ در سال 2001؛ اکثر قریب به اتفاق مسلمانان جهان در پاسخ به این سوال که: "لطفا در یک یا چند کلمه بگویید جهاد برای شما چه معنی می دهد؟" گفتند:
وظیفه در مقابل خداوند/پرستش خداوند (لبنان، کویت، اردن، مراکش) بدون هیچ اشاره ای به جنگ.
فدا کردن جان در راه اسلام/خدا/هدف عادلانه  و یا جنگ علیه مخالفان اسلام (پاکستان، ایران، ترکیه)
و اکثریت مسلمانان اندونزی هم چنین پاسخی دادند.
بنا بر این چنین نیست که از نظر اکثر مسلمانان جهاد دقیقا مترادف با جنگ باشد. (آن هم از نوع حمله به غیر نظامیان و یا ترور)
اما بر اساس نظر سنجی واشنگتن پست در سال 2006، تقریبا نیمی از آمریکایی ها نظری منفی درباره ی اسلام دارند و بیش از یک سوم آمریکایی ها معقتدند احتمال اینکه اسلام خشونت را در بین پیروان اش ترغیب کند بییش از سایر ادیان است.
سام هریس در واشنگتن تایمز نوشت: "...در حال جنگ با تصویری از زندگی هستیم که در قرآن برای تمام مسلمانان ترسیم شده است....هر آمریکایی باید قرآن را بخواند و کشف کند که چگونه غیر مسلمانان در صفحات آن بی رحمانه تحقیر می شوند..."
این در حالی است که در اندونزی 74 درصد پاسخ دهندگان "حملات تروریستی را غیر قابل توجیه می دانند" و در پاکستان 86 درصد، در بنگلادش 81 درصد و در ایران 80 درصد همین نظر را داشتند.
و در مقابل تنها 46 درصد آمریکایی ها حمله به غیر نظامیان را هرگز غیر قابل توجیه می دانند!
بنابر این عموم مسلمانان جهان از آیات جهاد تفسیری غیر تند روانه دارند و وقتی با آیه ی "فاقتلوا المشرکین حیث وجدتموهم" (مشرکین را هرجا که یافتید بکشید. توبه/5) مواجه می شوند آنرا در کنار آیات دیگری نظیر:
"من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فی الارض فکانما قتل الناس جمیعا" (کسی که دیگری را به غیر حق، بی آنکه فسادی در زمین کرده باشد بکشد گویی همه مردم را کشته. مائده/32)
و یا "قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا" (بگو ای اهل کتاب-مسیحی و یهودی و...- بیایید بسوی کلمه ی مشترک بینمان، که فقط خدا را بپرستیم و برایش شریک قائل نشویم. آل عمران/64)
و یا "و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین" (تو را جز برای مهربانی بر عالمیان نفرستادیم. انبیاء/ 107) معنا می کنند.
بنابر این می توان نتیجه گرفت که تمایل و تائید ترورسیم وابستگی صریحی با مسئله جهاد ندارد و مسلمانان تندرو عملکردشان مستقیما در ارتباط با آین آموزه ی دینی نیست.
در تائید این گزاره می توان به یکی دیگر نتایج نظر سنجی موسسه گالوپ اشاره کرد: اکثریت قاطع آمریکایی ها نفطه ی ضعف جهان اسلام را "تند روی و پذیرا نبودن عقاید دیگران" می دانند. همانطور که اکثر مسلمانان نیز "افراط گرایی و ترورسیم" را بد ترین پدیده ی جهان اسلام می دانند.
همچنین باید اضافه کرد که بر اساس همین نظر سنجی تنها 7 درصد مسلمانان حملات یازده سپتامبر را کاملا قابل توجیه می دانستند. که در این نوشتار از آنان به "تندرو"  یا "افراط گرایان سیاسی" تعبیر می کنیم.
گام سوم:
(افراط گریان، نه از طبقات پایین اجتماع اند؛ و نه دیندار تر از سایرین)
اما این اقلیت تندرو در جهان اسلام چگونه شکل گرفته اند؟ آیا افراط گرایان، به طور کلی، سیاسی مذهبی تر از سایر مسلمانان هستند؟
طبق آمار های برگرفته از نظر سنجی گالوپ، افراط گرایان 15 درصد بیشتر از سایرین از تحصیلات متوسطه و عالیه بهره مندند.
همچنین 10 درصد آنان بیشتر از سایرین درآمدی بالاتر از متوسط دارند.
از نظر نرخ بیکاری هم تفاوتی میانشان دیده نمی شود، اما 13 درصد از افراط گرایان از موقعیت شغلی بهتری نسبت به میانه رو ها بهره مند هستند (یعنی شغلشان نظارت بر کار دیگران است.)
و حدود 10 درصد آنان بیشتر از میانه رو ها از وضع زندگی خود اظهار رضایت کرده و نسبت به آینده خوشبین اند.
بر اساس این نظر سنجی 94 درصد افراط گرایان دین را بخش مهمی از زندگی خود ارزیابی می کنند و 90 درصد از میانه رو ها نیز همین نظر را دارند. همین طور در مورد میزان حضور در مسجد و شرکت در مراسم عبادی تفاوت معناداری بین این دو طیف مشاهده نمی شود.
بنابر این خواستگاه فکری و اجتماعی افراط گرایان را باید در جای دیگری جستجو کرد.
گام چهارم:
(اکثر مسلمانان، حتی افراط گرایان، از فرهنگ غرب متنفر نیستند)
آیا آنها تنفری ذاتی نسبت به غرب و فرهنگ غربی دارند؟
نتایج نظر سنجی ها داده های خلاف انتظاری را برای ما مکشوف می کند:
وقتی از مسلمانان پرسیده می شود که چه چیزی در غرب مایه تحسین است؟ پاسخ تند رو ها و میانه رو ها کاملا شبیه هم است آنها این سه مورد را بیشتر اشاره کردند:
1-فناوری
2-نظام ارزشی (کار سخت، مسئولیت فردی، حاکمیت قانون، همکاری)
3- نظام سیاسی (دموکراسی، حقوق بشر، آزادی بیان، برابری جنسیتی)
همچنین، بر خلاف انتظار، تند رو ها 15 درصد بیشتر از میانه رو ها "دموکراسی" را عامل پیشرفت جهان اسلام می دانند.
و عجیب تر آنکه آنها 14 درصد بیشتر از میانه رو ها امیدوارند که جهان اسلام با غرب رابطه ی بهتری داشته باشد.
نکته ی اصلی شاید در اینجاست که تندرو ها در اینکه غرب در رشد سیاسی و اقتصادی کمکی به جهان اسلام کند تردید جدی دارند:
63 درصد تندرو ها معتقدند که آمریکا به کشور های اسلامی اجازه نخواهد داد بدون دخالت او، برای آینده ی سیاسی خودشان برنامه ریزی کنند.
در حالی که تنها 48درصد میانه رو ها این نظر را دارند.
بررسی موردی حملات انتحاری که از سال 1980 تا 2004 در جهان رخ داده نشان میدهد که همه آنها در زمینه یک اشغال خارجی رخ داده اند.
به همین نحو، طبق تحقیقات پیپ، دو سوم اقدامات تروریستی القاعده، در کشور هایی رخ داده که نیروهای نظامی آمریکا در آنها حضوری جدی داشته.
بنابر این می توان نتیجه گرفت که اقدامات خشونت آمیز در جهان اسلام نوعی واکنش سیاسی به سیاست های غرب است. نه صرفا انجام یک فریضه ی دینی. یا واکنشی از سر نفرتی کور.
و هنگامی که این سوال مطرح شد که "غرب چه کار می تواند انجام دهد تا روابطش با جهان اسلام بهبود یابد؟" متداول ترین پاسخ هر این بود که: غرب اسلام را به عنوان یک دین در نظر بگیرد و درک کند. و جایگاه کشور های اسلامی را دست کم نگیرد و نسبت به مسلمانان تعصب کمتری به خرج دهد.
اما تندرو ها اولویت های دیگری داشتند: غرب به دخالت در امور داخلی ما و کنترل منابع طبیعی ما خاتمه دهد.
این در حالی است که برای هر دو گروه "بی حرمتی نسبت به اسلام" در صدر مواردی است که موجب رنجش شان قرار می گیرد.
با این وجود، تند رو ها بیشتر به دخالت سیاسی و استعمار و استثمار واکنش نشان می دهند و میانه رو ها خواسته های فرهنگی و انسانی تری دارند و می خواهند غرب آنها را درک کند و به رسمیت بشناسد.
خاتمه:
(اکثر مسلمانان از برخورد غرب با اسلام ناراضی هستند، اما افراط گرایان در این باره واکنش های تند سیاسی نشان می دهند)
در پایان موسسه گالوپ اینطور نتیجه گیری می کند: "مسائلی که باعث رنجش تندرو ها می شود همان مسائلی است که میانه رو ها را میرنجاند. اما تفاوت اساسی در اولویت بندی؛ شدت احساسات، میزان سیاسی کردن، و سرخوردگی آنهاست. که آرمانها و آرزو هایشان را شکل می دهد."
پس آنچه که اقلیت 7 درصدی تندرو ها که گرایشان خشونت باری دارند را از دیگران متمایز می کند، برداشتشان از "سیاست غرب" است نه فرهنگ غرب و نه الزاما اسلام.
در حالی که تصور غربی ها کاملا خلاف اینست: نظر غالب آنان این بوده که مسلمانان به دلیل دموکراسی ، آزادی، فرهنگ و پیشرفت های ما، از ما نفرت دارند.
اما همانطور که گفته شد، هراس مسلمانان از سلطه یا اشغال گری غرب است. نه فرهنگ آنان و نه غیر مسلمان بودنشان!
و افراط گرایان با آزردگی ای  که از نفوذ و دخالت غرب در امور سیاسی کشور های مسلمان دارند، واکنشی سیاسی نشان داده اند که البته برای تهییج و ترغیب هواداران خود از تمام ظرفیت های ممکن نظیر انتقادهای صوری به فرهنگ غرب و استنادهای تندروانه به آموزه های اسلام استفاده کرده اند.
صد البته که سخن در این نیست که در میان مسلمانان، انتقاد و اعتراضی نسبت به فرهنگ غرب وجود ندارد و یا در متون اسلامی پتانسیلی برای اقدامات افراطی وجود ندارد. بلکه سخن اینست که آیا افراط گرایان سخنگوی اسلامند؟ و آیا صرف تفاوت های فرهنگی بین اسلام و غرب و پتانسیل های موجود در آموزه های دینی، موجب تولید افراط گرایان گردیده؟
در نهایت روند بحث، از طرح مسئله تا خاتمه را مرور می کنیم: مشکل اصلی اینست که مسلمانان تصور می کنند غرب یک واحد منسجم با مردم سالاری، حقوق بشر و سکولاریسم است که نسبت به مسلمانان بی انصاف و حتی بی رحم است. و در مقابل غربیان تصور می کنند در مواجه با جهان یکپارچه ی اسلام هستند که از نظر فرهنگی کاملا در تضاد و ستیز با غرب است و بر اساس آموزه های دینی اش خشونت و کشتار را ترغیب می کند.
اما در گام نخست اجمالا به تکثر و تنوع فکری و فرهنگی در میان مسلمانان اشاره شد و گام دوم نشان می داد فهم عمومی مسلمانان از آموزه های اسلام، کشتار را توجیه نمی کند و در گام سوم فرضیه ی مذهبی تر بودن افراط گرایان مورد تردید قرار گرفت و در گام چهارم روشن شد میانه رو ها و افراط گرایان به طور مشابه غرب را ستایش و نکوهش می کنند.
سرانجام تنها گزینه ی باقیمانده این بود که افراط گریان، سیاسی تر و احساسی تر مسائل پیرامون خود را تحلیل می کنند و لذا گرایشاتشان میل به خشونت و رادیکالیسم دارد.
امید است این نوشتار کمی در واشکافی ابعاد مسئله و بازنمودن راه هایی برای برون شد از این تقابل و تعارض موفق بوده باشد.
چه که اگر همچنان تصور مشکل زای فوق الذکر باقی بماند و جنگ غرب با ترورسیم به جنگ کفر و اسلام تاویل گردد، موجب می شود که در برخی موارد دولت های سرکوبگر غیر محبوب به بهانه ی مقاومت، تقویت شوند، و همچنین افراط گرایان خشن، قدرتمند شده و شکاف دو قطبی لاینحلی را در جوامع اسلامی ایجاد کند.
نتیجه گیری:
(هیچ کسی سخنگوی اسلام نیست!)
یگانه راه حفظ و اعتلای فرهنگ اسلامی اینست که هیچ گرایش و تفسیر منتسب به اسلام را عین اسلام و سخنگوی آن به حساب نیاوریم.
تا صرف مخالفت با یکی از آن گرایشات و تفاسیر، به مخالفت با اصل اسلام تبدیل نگردد.
عنوان این مقاله از کیستی سخنگوی اسلام  می پرسید، اما خود مقاله به طور ضمنی به این مطلب اشاره می کند که حیات اسلام در اینست که اصلا سخنگوی واحدی نداشته باشد و تمام گونه ها و خرده فرهنگ ها در یکایک شهر ها و کشور های اسلامی و با زبان های مختلف "حاکی" از تفکر اسلامی هستند.

[*] داده های آماری مورد استفاده در این نوشتار؛ برگرفته از کتابwho speaks for islam?    نوشته ی John L. Esposito  وDalia Mogahed  می باشد.

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا